ادبیات نهم(معنی اشعار)فصل اول صفحه ی 13 درس اول
شعرصحفه 13
بامدادی که تفاوت نکند لیل ونهار خوش بوددامن صحراوتماشای بهار
صبحی که طول شب وروزآن یکسان است<اول بهار>لذت بخش ودلپذیراست
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است دل نداردکه ندارد به خداونداقرار
تمام دنیاآفرینش خداونداست وکسی که به وجودخداوند باورندارددلی ندارد
کوه ودریاودرختان همه درتسبیح اند نه همه مستمعی فهم کند این اسرار
همه هستی درحال ستایش خداوندهستنداماهرشنونده ای این رادرک نمی کند
خبرت هست که مرغان سحرمی گویند: آخرای خفته سرازخواب جهالت بردار
خروس ها هنگام آواز می گویند ازخواب جهل ونادانی بیدارشو
تاکی آخر چوبنفشه سرغفلت درپیش؟ حیف باشدکه تودرخوابی ونرگس بیدار
تاکی می خواهی مثل گل بنفشه سربه پایین باشی وهیچ خبرنداشته باشی حیف است
که تواند که وهدمیوه الوان ازچوب؟ یاکه داند که برآروگل صدبرگ ازخار؟
جزخداچه کسی می تواندازچوب خشک میوه های رنگارنگ به وجودآوردیاازخارگل صدبرگ ایجاد کند
عقل حیران شودازخوشه زرین عنب فهم عاجزچودازحقه یاقوت انار
عقل ازخوشه طلایی رنگ انگور شفت زده می شودوفهم ازدرک میوه های انارکه مثل جواهرهستندناتوان می گردد
پاک وبی عیب خدایی که به تقدیرعزیز ماه وخورشیدمسخرکندلیل ونهار
خداوندی که به فرمان عزیزوگرانقدرش ماه خورشید شب وروزرامطیع خودکرده است
تاقیامت سخن اندرکرم ورحمت او همه گویندویکی گفته نیاید زهزار
اگربازهمه موجودات تاقیامت شکربگویندبازهم کم است
نعمتت بارخدایا زعددبیرون است شکر انعام توهرگزنکنیدشکرگزار
آن قدررحمت های خداوندبسیاراست که انسان هرگزنمی تواندشکرگذارباشد
سعدیا راست روان گوی سعات بردند راستی کن که به منزل نرسد کج رفتار
ای سعدی درست کاران سعاتمندان پیروزشدندتوهم درست رفتارکن زیرا انسان بدکاران رابه منزل نمیرسد